درخواستی

وقتی عضو نهمی و هنه ازت بدشون میاد
پارت1

از همون روزی که ات به استری کیدز اضافه شد، نگاه‌ها فرق می‌کرد.
بقیه اعضا لبخند می‌زدن، اما لبخندهاشون خالی از گرما بود. وقتی ات وارد اتاق تمرین می‌شد، سکوتی سنگین روی فضا می‌نشست. کسی چیزی نمی‌گفت، اما همون سکوت پر از قضاوت بود.

چند ماه بعد، اوضاع سخت‌تر شد. هیترا شروع کردن به نوشتن کامنتای پر از نفرت:
«اون نباید بین بچه‌ها باشه.»
«همه‌چی رو خراب می‌کنه.»
«اخراجش کنید!»

ولی این تازه شروع کابوس بود. یک روز بعد از تمرین، وقتی ات خسته برگشت به خوابگاه، جلوی در یک جعبه منتظرش بود. روش فقط نوشته شده بود: برای تو.
با دلهره بازش کرد. داخل جعبه پر از عروسک‌های پاره‌شده بود، با لکه‌هایی از خون مصنوعی روی پارچه‌ها. قلبش فرو ریخت، اما سریع جعبه رو بست و لبخندی ساختگی زد؛ حتی وقتی چان پرسید:
– چی بود؟
با صدایی لرزان گفت:
– هیچی... یه شوخی مسخره.

اما اون شب تا صبح نتونست بخوابه. ته دلش می‌دونست این فقط یک شوخی نیست، یک هشدار بود.

با این‌حال، جلوی بقیه همیشه همون لبخند همیشگی رو می‌زد. حتی وقتی اعضا سرد برخورد می‌کردن، حتی وقتی هیترا تهدید می‌کردن. ات می‌خواست نشون بده که شکستنی نیست.

ولی پشت درهای بسته... همه چیز فرق می‌کرد. دستاش از ترس می‌لرزید.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیکشن
#فیک
#سناریو
#استری_کیدز
#فیک_استری_کیدز
دیدگاه ها (۰)

درخواستی

درخواستی

درخواستی

درخواستی

---### فصل دوم | پارت چهارمنویسنده: Ghazal صبح بعد از اون ش...

تک پارتی درخواستی

#رُز_زخمی_منPart. 61صبح زود بود. آفتاب هنوز کامل بالا نیامده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط